برسام عزیزبرسام عزیز، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

بهانه زندگی من و بابایی

خاطرات یه نی نی

  تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا برای مسکن..رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه   (اظهار وجود) هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد   (زندان) گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟   (فرق اینجا با اونجا) داشتم با خودم...
19 بهمن 1391

سه ماه و نیمگی

مینویسم خاطراتت رو تا روزی که بزرگ شدی بخونی....ببینی وقتی توی شکمم بودی چه گذشته   نی نی  عزیزممممم....شبا خیلی شیطونی میکنی اصلا به مامانی اجازه نمیدی بخوابی وقتی شب میشه غم و غصه های منم شروع میشه توی طول روز حالم خیلی خوبه..تو انقدر نی نی خوبی هستی ...برای هر کس تعریف میکنم تعجب میکنه آخه همزمان با مامانی خیلی هااااا حامله هستن...مثلا زنداییت که تا سه هفته دیگه دوقلو هاش به دنیا میاااااان.. دوقلو خیلی زندایی رو اذیت کردن..خیلی حالش بد میشد..همش حالت تهوع داشت 8 کیلو لاغر شد....شکمش یه عالمه بزرگ شده..اون دوتا هم انقدر شیطنت میکنن نمیذارن مامانشون بخواااااااابه..........اللهی عمه دورشووووون بگرده ولی توووو...
19 بهمن 1391

حرفای یه مادر با پسرش

مادر شدن یعنی لذت یعنی گذشت.....  یعنی چشیدن شیرین ترین ها.......... یعنی لبخند به لحظه های رشد تو.....  یعنی در انتظار لبخند تو نشستن و با یک خنده ی زیبای تو تازه شدن و عمری دوباره گرفتن... مادر یعنی اشک، اشکی که به پای تو بریزد، مادر یعنی شمع شمعی که در راه تو بسوزد . مادر شدن یعنی در غم تو پا به پای تو گریستن......  مادر یعنی همراه با چشمان باز و معصوم تو شب را به انتظار صبح نشستن ....... مادر یعنی گذشتن از خواب برای تماشای خواب زیبای تو....  مادر یعنی در اوج درد به صدای اولین گریه تو شاد شدن.... پسر قشنگم اومدم یه خورده از خاطرات این روزا بنویسممم..تا وقتی بزرگ ...
19 بهمن 1391

سونوگرفی ان تی

عزیز دل مامان خیلی وقته نیومدم پیشت..البته توی دلمی همیشه و همه جا کنارمی ولی هر موقع میام اینجا باهات حرف بزنم و خاطرات قشنگ بارداری رو مینویسم احساس بهتری دارممممممم هفته پیش روز 8/11/91 روز یکشنبه ساعت 10:20 دقیقه نوبت سونوگرافی ان تی داشتم موسسه پزشکی نسل امید توی میدان ونک خیابان آفریقای جنوبی..وقتی دکتر برام این سونوگرافی و نوشت خیلی تحقیق کردم دلم میخواست یه جای خیلی خوب و معتبر برم..آخه تو برای من و بابایی خیلی خیلی عزیزی...خیلی ها بهم پیشنهاد دادن چرا میخوای بری اونجا انقدر گرون میشه فلان درمانگاه با قیمت پایین تر برو...گفتممممممم نه هیچ گرونی و ارزونی بی حکمت نیست.مگه چند تا نی نی دارم میخوام جای خوب برم........ تازه شنی...
17 بهمن 1391
1